محمد رضایی

آخرین مطالب
۲۱ فروردين ۹۱ ، ۱۳:۱۱

انگار نه انگار، او فرمانده بود!

 

امیر شهید صیاد شیرازی در کلام همسر  

ما پسر عمو، دختر عمو بودیم. 17 ساله بودم که مرا برای او- که 25 ساله بود-خواستگاری کردند.آن زمان، افسر جوانی بود که در ارتش خدمت می کرد و برای اینکه سختی زندگی با یک فرد نظامی را به من تذکر بدهند، عمویم گفت:«زندگی با یک سرباز سخته. آن هم فردی مثل علی که زندگی ساده ای داره.» برای پدرم، پاکی و نجابت داماد آینده اش مهم بود نه تأمین رفاه من؛ همان چیزی که در وجود علی بود و همین هم بود که پدرم از بین همه خواستگارها با علی بیشتر موافق بود.

افزون بر اینها، تقوایی در وجود علی بود که تشخیص آن برای دخترها به سادگی امکان پذیر بود؛ آخر او، به هیچ دختری نگاه نمی کرد. این تقوا و پاکی و نجابت را در آن دوران-که واقعا گوهر کمیابی بود-پدرم نیز بخوبی در جای جای زندگی پسر برادرش دیده بود.از همان روزی که به قول معروف«بله» را گفتم، احساس کردم وارد مرحله جدیدی از زندگی می شوم که رشد معنوی، اخلاص و ایمان، حرف اول را می زند.

هر چه از ازدواج مان می گذشت، این حقیقت برایم روشن و روشن تر می شد و با پیروزی انقلاب، به اوج خود رسید. نماز شب او ترک نمی شد، هر روز صبح دعای عهد می خواند و آرزوی بزرگش این بود که سرباز امام زمان(عج) باشد. حضرت امام خمینی(ره) دستورهای ده گانه ای را برای خودسازی داده بودند که روزه دوشنبه و پنجشنبه یکی از آنها بود و علی تا آخرین روز حیات پر برکتش مقید به انجام آن بود.معتقد بود اگر وضو گرفتی و نماز حاجت نخواندی، به خودت جفا کرده ای. به بچه ها توصیه می کرد هر کاری را که با وضو انجام دهید، برای رضای خداوند است و هر بار که تجدید وضو می کرد، می گفت«این وضوی تازه، نماز خواندن داره». نصیحتمان می کرد که مبادا وقت مان را بیهوده تلف کنیم.

همه می دانند که او در طول سالهای جنگ، چه نقش کلیدی و موثری در پیروزی های رزمندگان اسلام داشت، اما باور کنید هیچ وقت در خانه، حرفی از آنها به میان نمی آورد؛ حتی از برخوردی که بنی صدر با او کرده بود و آن روزها یکی از مسائل مهم بود. فقط یادم هست که گفت: «به بنی صدر گفتم:قبل از ملاقات با تو، باید به حرم امام هشتم (علیه السلام) بروم و دعا کنم و بعد از آن هم همین طور، تا حرفهای تو در من اثر نگذارد.»

زندگی اش وقف جنگ بود. در این سالها، پنج بار مجروح شد و شاید خیلی ها ندانند که او 22 ترکش در بدن داشت. اصلاً مانند بقیه مردم زندگی می کرد؛ راحت و عادی به مسجد می رفتیم، توی بازار قدم می زدیم، خرید می کردیم و به مهمانی می رفتیم. انگار نه انگار او فرمانده است و خصم جان منافقین. اصرار می کردم شما در معرض خطر هستید، باید محافظی داشته باشید، اما می گفت: «نگهدار انسان باید خدا باشد نه بنده خدا» حتی روزی هم که به شهادت رسید، محافظ و همراهی نداشت.

یادم هست شب پیش از شهادتش در مشهد بود. آن روزها مادرش مریض بود. شب را تا صبح در بیمارستان و کنار مادر مانده بود و روز بعدش را آمده بود تهران. خیلی خسته بود، اما مقداری به درس ریاضی بچه ها رسیدگی کرد. صبح ساعت30/6 خداحافظی کرد و رفت. هنوز فاصله ای نشده بود که صدای گلوله آمد و بعد، صدای فریاد پسرم-مهدی-که می گفت:«مامان بیا بابا رو ترور کردن». سراسیمه از خانه زدم بیرون. دیدم علی غرق خون، پشت فرمان نشسته، چشمهایش بسته بود، درست مثل وقت هایی که از شدت خستگی، روی صندلی خوابش می برد. آن قدر شوکه شده بودم که حتی نتوانستم کسی را صدا بزنم.

آمدم توی خانه، گوشی تلفن را برداشتم و به چند جایی زنگ زدم. تا آمدم بیرون، بقیه و از جمله همسایه طبقه بالا جمع شدند و علی را بردند بیمارستان. بچه ها را که نگران پدرشان بودند، دلداری دادم و راهی مدرسه شان کردم. گفتم:«بابا تیر خورده، اما اتفاقی نیفتاده.» در حالی که می دانستم همان لحظه به شهادت رسیده است.

همیشه می گفت:«دعا کن من شهید بشم». و من می گفتم: ان شاءا...، اما بعد از 120 سال؛ باید پسرها را داماد کنی؛ حالا حالا کار داریم.

خواب دیده بود یکی از دوستان شهیدش آمده و او را با خود برده است. از شبی که این خواب را دیده بود تا آن روز صبح که آرام و راحت روی صندلی ماشین نشسته بود، کمتر از یک ماه فاصله نشد که به آرزوی دیرینه اش رسید.

 منبع: روزنامه قدس

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۰۱/۲۱
محمد رضایی

نظرات  (۲)

با سلام
شهید صیاد شیرازی نمونه بارز یک فرمانده،یک سرباز و یک امیر واقعی بوده است
پدرم در جنگ 2روز با ایشان همسنگر بوده و همیشه ار فضایل ایشان نقل میکند
ایشان یکی از شهدایی است که هیچگاه نام و یاد و خاطره اش از ذهن من پاک نمیشود.
خدا بواسطه این شهدا مارا بیامرزد.
روحش شاد.
سلام علیکم
شهید صیادشیرازی واقعا صیاد جبهه ها بود اگر نبود حتما باشکست مواجه میشدیم
صیاد واقعا صیادبود ممنون زیبا بود
منتظرتانم در شعر وشهدا خدانگهدار یاحسین ع

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی