نگاهی به صندوق پیامهای ارسالی و دریافتیتان بیندازید، ببینید واقعاً جای این جملات بینشان خالی نیست؟!
همین که خواستم از جایم تکان بخورم، دو دستی به پوتینم چسبید و پایم را بوسید. گفت: به خدا سپردمتون!
برادر بزرگتر، عبدالمجید نام داشت؛ او در سالهای نخستین جنگ به شهادت رسید. در همین ایام، دیگر برادران نیز به جبهه میرفتند و با وجود سن کمی که داشتند، از فرماندهان دفاع مقدس بودند. محمدرضا برادر کوچک خانواده بود، او چهره ای بسیار زیبا و دوست داشتنی داشت و با آن سن و سال کم، در گردان بلال فرمانده دسته بود.
رُوِیَ عَن رَسوُل الله صلّی الله عَلیه وَآله و سَلَّم قال:
خِصلَتانِ لا تَجْتَمِعانِ فی مُؤمِنٍ اَلْبُخْلُ وَ سُوءُ الظَّنِّ بِالرِّزْقِ