برگی از بزرگی امام خمینی -رحمت الله علیه-
حوزه پس از حضور آیت الله بروجردی از قدرت و اهمیت فراوانی برخوردار شد که تا حدی، حوزه این جایگاه را مدیون حضرت امام بود.
تدریس امام در فقه ، اصول، فلسفه، عرفان و اخلاق یکی از بهترین درس بود و بین جویندگان علم از شهره خاصی برخوردار بود.
برجستگان حوزه و علمای صاحب نامی در درس های امام شرکت می کردند و از وجود ایشان کسب علم می نمودند.
پس از وفات آیت الله بروجردی و فقدان مرجعیت قدرتمند، به تدریج نگاه ها به سمت امام رفت. با توجه به قدرت علمی و معنوی حضرت امام جز این هم انتظار نمی رفت.
اما در همان دوران که برخی هواداران دیگران در تکاپوی جذب مرجعیت بودند، اما او بی تفاوت به این مسائل فعالیت های روزمره خود را ادامه می داد.
حتی امام در مراسم تشییع آیت الله بروجردی شرکت نکرد چراکه احتمال می داد از این حضور، خودنمایی برای مرجعیت تفسیر شود.
همین عدم حضور تفسیرها و حرف و حدیث های بی پایه ای را بین بی خردان ایجاد کرد که البته هر کس امام را می شناخت و رابطه صمیمی ایشان با آیت الله بروجردی و ارادت ایشان به آیت الله بروجردی را می دانست، به این شایعات بی توجه بود و علت را همان، تقوای امام و دوری از مرجعیت ایشان می دانستند.
مرحوم امام تقریبا تا مدتی در هیچ یک از مراسمات فاتحه خوانی و ختم آیت الله بروجردی شرکت نمی کردند، زیرا می دانستند با شعارها و ابراز ارادت هایی مواجه خواهند شد که بی شائبه نبود.
به این خاطره از اقای توسلی در این باره توجه بفرمایید؛
"بعد از وفات مرحوم آیة اللّه العظمی بروجردی... حتی در مجالس و محافل قم که تشکیل می شد شرکت نمی کردند. روزی یکی از دوستان و شاگردان امام به بنده پیشنهاد کرد بروم خدمت آقا که موافقت ایشان را برای چاپ رساله به دست آورم. اول صبح بود. وارد بیرونی امام شدیم.
امام روی زیلوئی نشسته بود. دوست بنده مطالبی راجع به این که جامعه امروز به شما نیازمند است بیان می کردند. ایشان از کثرت علاقه و اعتماد جمله ای گفتند که شاید در آن غلوی بود. به یاد دارم که رنگ مبارک امام یک مرتبه سرخ شد فرمودند: خیر این طور نیست که اسلام بستگی به من داشته باشد."[1]
امام همیشه در برابر تعاریف غلو آمیز می ایستادند و حتی تعاریف حقیقی که از ایشان می شد را هم نمی پسندیدند.
حضرت امام همیشه سعی می کردند از ریاست و منصب ها دوری گزینند و این مطلب برای همه کسانی که ایشان را به خوبی می شناختند، اثبات شده بود.
آیت الله امینی در مورد ایشان می فرمایند:
"این مطلب را می توانم علی التحقیق بگویم که امام خمینی در تمام دوران عمرش یک قدم برای ریاست و مرجعیت برنداشته است.
بعد از فوت آیة اللّه بروجردی برای ریاست و اداره حوزه و در نتیجه مرجعیت جریانات و فعالیتهایی در قم شروع شد... امّا ایشان جداً با این گونه حرکتها مخالفت می کرد و حاضر نبود کوچکترین قدمی در این راه بردارد... در مورد اداره حوزه و پرداخت شهریه به طلاب کاملاً کنار کشید و می گفت: دیگران بحمداللّه هستندومباحث طلبگی خودمان را ادامه می دهیم..."[2]
اما در نهایت امام با توجه به شرایط جامعه و احساس تکلیف خویش، مرجعیت را پذیرفت و راهنمایی مناسب برای مردم گردید.
امام در عین حال که مرجع بود باز هم نگاه خاصی به این جایگاه نداشت و فقط به وظایف خویش فکر می نمود. قدمی را برای تبلیغ مرجعیت خویش برنداشت و حتی دفتر ایشان سنت تولید و پخش رساله مجانی که برای همه جا افتاده بود و حتی شائبه کار تبلیغی بودن از آن نمیرفت، نیز ترک نمود؛
"بارها افرادی از روحانیون و غیر روحانیون که با سنت رائج خو گرفته بودند ضمن مراجعه به دفتر امام درخواست رساله عملیّه می کردند و وقتی ما می گفتیم که نداریم و ما هم برای خودمان یا برای نیاز دفتر و پاسخ به سۆالات شرعی و حتی نیاز شخص امام رساله لازم داشته باشیم از دیگران می خریم شگفت زده می شدند."[3]
خاطرات فوق مع ذکر کردیم همه نشان می دهد که نگاه امام به مرجعیت نگاه وظیفه بوده است نه منصب. امام مرجعیت را مقامی خوش طعم و لعاب نمی دانست که برای لذات دنیوی از آن بهر برد.
امام سعی داشت پا جای پای علمایی چون سید بن طاووس بگذارد که مقام مرجعیت را می شناختند و همیشه از آن گریزان بودند و می گفتند؛
"اگر خداوند به پیامبرش فرمود لو تقوّل علینا بعض الاقاویل لاخذ نامنه بالوتین [اگر کلامی ناروا برما بندد رگ گردن او را قطع می کنیم] با مثل من چه خواهدکرد اگر با فتوای خویش به خطا روم و..."[4]
این گونه احتیاطات، برای آنان که برای احکام دین و افتاء جایگاهی قائل نیستند شاید مبالغه باشد اما آنان که مقام مرجعیت و اهمیت فتوی دادن و راهنمای اعمال مردم بودن را می شناسند، معنای احتیاطات سید بن طاووس و دوری گزینی از مرجعیت امام خمینی را درک می کنند.
پی نوشت ها:
[1] "سرگذشت های ویژه از زندگی حضرت امام خمینی"، تنظیم مصطفی وجدانی، ج2،ص101.
[2] همان، ج4، ص112.
[3] مجله پاسدار اسلام، شماره 96، ص33، خاطرات آقای رحیمیان.
[4] فتح الابواب، سیدبن طاووس، ص30.
منبع: تبیان