ماه روی حسن مجتبی سلام الله علیه
جان میتپد از خوبی یاری که گرفتیم
آقای کریم است نگاری که گرفتیم
پاکیزه شد آیینه محراب سحر ها
رفته غم آن گرد و غباری که گرفتیم
از ثانیه تا ثانیه اش عطر بهشت است
با این همه احساس بهاری که گرفتیم
دیدند قلمکاریتان را به دل مازیباست
خط و نقش و نگاری که گرفتیم
نذر نفس گرم شما بود... دو نان از
نانوای خیابان کناری که گرفتیم
با لقمه ای از سفره تان تا به همیشه
سیریم از این داری و نداری که گرفتیم
گفتند اذان وقت غزل خوانی من شد
افطار طربناک لبم نام حسن شد
ای چتر بلندت به سر بی سر و پاها
بی مثل ترین است گل نام شماها
انگار نشسته است به حسن سکنات
راه و منش فاطمه آرامش طاها
آغاز کریمانه هر وعده از این سو
آن سوی کرم خانه ی تو تا به کجاها
خالی نشده کوچه احسان نگاهت
هر لحظه پر از سیل بروها و بیاها
هر وقت که بند آمده راه نفس شهر
یعنی دم در آمده آقای گداها
جبریل چه بی صبر و پر از دغدغه پرسید
کی میرسد ای خوبترین نوبت ماها
شیرین و گواراست حسن جان محمد
شاداب ترین سبزه و ریحان محمد
تصویر خدا چشم زلالی که تو داری
احرام ببندیم به خالی که تو داری
لرزید تنت وقت نماز آمده انگار
اوقات تماشایی حالی که تو داری
آغاز حسین است گل صلح سپیدت
دیدند و ندیدند خیالی که تو داری
یکبار که نه دیده شده وقف خدا شد
دارایی هر ثروت و مالی که تو داری
تو قله نشین بوده ای و عالم و آدم
در سایه ی با عزت بالی که تو داری
ای سید بخشنده ما خانه ات آباد
گنجینه ی دنیا پر شالی که تو داری
تا روز ابد سلطنتت زنده و جاوید
تا کور شود چشم هر آنکه نتوان دید
خوابید جمل تا تب طوفان تو آمد
تا رخشش شمشیر سر افشان تو آمد
خیبر شکنی در رگ و در خون شماهاست
بی باکی حیدر همه در جان تو آمد
آنقدر به زیر ضرباتت سر و تن ریخت
تا فتنه خون دست به دامان تو آمد
شمشیر بزن تا که بدانند ابالفضل
از جذر و مد آتش میدان تو آمد
ما لب به لب از کفر کویری شده بودیم
تا اینکه نظر کردی و باران تو آمد
معنای مسلمان شدنم طرز نگاهت
توحید من از کوثر چشمان تو آمد
بر پای کریم چه کسی سر بگذاریم
ما غیر نگاه تو پناهی که نداریم