۲۸ خرداد ۹۱ ، ۱۱:۴۷
دو چشم پاک محمد
تاریک بود شب - شب ظلمت - اما ستاره گفت: محمد
نورش پر از صدای خدا شد وقتی دوباره گفت: محمد
پرسیدم از ستوده انجیل، راهب رسید و گفت: محمد
بر روی لوح چرمی آهو چشمی کشید و گفت: محمد
بعدش گذاشت گوشه لبها خالی سیاه و گفت: محمد
بعدش نشست وسیر نظر کرد در قرص ماه و گفت: محمد
آمد صدا، صدای ملک بود در آسمان سرود: محمد
هستی به وجد آمد و گل کرد بر شاخه وجود محمد
غار حرا به لرزه درآمد از وسعتی که داشت محمد
حتی میان سنگ ثمر داد آن دانه ای که کاشت محمد
در مکه «لا اله» اگر بود انداخت روی خاک محمد
ا... را به آیینه آورد با آن دو چشم پاک محمد
زیبایی بهشت و نورش، تعبیر خُلق توست محمد!
اما به نام توست در این شهر صد دین نادرست محمد!
قاسم صرافان
۹۱/۰۳/۲۸