محمد رضایی

آخرین مطالب
۲۰ فروردين ۹۱ ، ۰۸:۰۱

خادم همسر

 

در این نوشتار  گوشه ای از زندگی و سیره و روش آیه الله جواد تهرانی  با خانواده شان  بیان می شود. سیره و روش آیه الله جواد تهرانی در این زمینه نیز واقعا خواندنی و عبرت آموز است.

خانه ایشان بسیار جالب و دیدنی بود ، وسائل و لوازم منزل به طور منظم چیده شده بود، مثلا" رنگ پرده ها که خیلی ساده بود ولی متناسب با رنگ منزل بود. بقیه وسائل موجود در خانه نیز چنین بود.

 علت اینها را از مرحوم آقا پرسیدند که مثلا" چرا اینقدر مرتب و منظم است؟

 ایشان فرمودند:

 موقعی که من ازدواج کردم همسرم از خانواده آبرومند و نسبتا" متمکنی بود، و من گفتم که طلبه هستم و چیز زیادی ندارم و آنها بدین صورت قبول نمودند، ولی بعدها می دیدم هر وقت اقوام و خویشان همسرم به منزل ما می آمدند، خانه سرو سامان خوبی نداشت و باعث خجالت و شرمندگی همسرم می شد.

 لذا بخاطر احترام به همسرم و رضایت او منزل را به این صورت درآوردم که مشاهده می کنید و این موجب رضایت و خشنودی او شد.

 زینت منزل فقط به خاطر رضایت او بوده نه برای تمایل خودم به تجملات و زرق و برق دنیوی.  ( البته خانه و فرش مربوط به یکی از اقوام آقا بود و بعضی از وسائل خانه هم توسط همسرشان که تمکنی داشته اند تهیه شده بود.  )

 

همکاری و همیاری با خانواده

 همسر ایشان از سادات علویه بود علاوه بر احترام زیادی که آقا برای ایشان قائل بودند، هر وقت هم که فرصت یاری می نمود در خانه یار و کمک کار ایشان بودند؛

 اساسا" ایشان به کسی زحمت نمی داد مخصوصا" در امور شخصی خویش تا آنجائی که می توانستند و قدرت و توان داشتند خودشان انجام می دادند،  تا آنجا که از همسر خود نمی خواستند که مثلا" لباسهایشان را بشویند، بلکه این همسر شان بود که با توجه به اخلاق مرحوم آقا از ایشان می خواستند که لباسهایشان را برای شستن در اختیار ایشان بگذارند.

و باز هم به سادگی حاضر نمی شدند  ، گاها"  نیز دیده می شد  که جارو به دست گرفته و حیاط منزل را جاروب می زنند و این در حالی بود که راه رفتن با عصا برایشان مشکل بود.  !

ایشان سفرهای تفریحی نداشتند. در هوای گرم تابستان راضی نمی شدند که چند روزی و یا اقلا" یک روز به عنوان هواخوری به خارج از شهر برود و اصرار همه را در این جهت رد می نمودند.

زمانی عمل  نموده بودند و ضعف مفرطی داشتند و هوا بسیار گرم بود، به فرزندشان عرض شد :  به هر قیمت هست آقا را چند روزی ببرید خارج از شهر .

 ایشان با اصرار فرزند راضی شده بودند و منزل کوچکی در یکی از ییلاقات گرفتند و به آنجا منتقل شدند.

حاج اصغر آقا ( فرزندشان) می گفت: همان روز اول که به آن روستا رفتیم آقا فرمود: اگر من مُردم باید مرا در قبرستان همین روستا دفن کنی و راضی نیستم به شهر برگردانی و مردم را به زحمت اندازی!

 

بعد از چند روزی آقا برگشتند

 حاج اصغر آقا می گفت : مادرِ ما مقید است هر روز به حرم مطهر مشرف شود و برای ما مشکل بود هر روز ایشان را برای زیارت حرم بیاوریم و برگردانیم  لهذا آقا جان تصمیم گرفتند به شهر برگردند.

 

نه مادر را مانع شدند از تشرف هر روزه به حرم مطهر و نه حاضر بودند که من به زحمت بیفتم و مادر را بیاورم و ببرم!

 میرزا جواد آقا تهرانی در یکی از شبها، دیروقت به منزل می آیند، در منزل که می رسند، متوجه می شوند کلید منزل همراهشان نیست، به خاطر رعایت حال خانواده شان که در خواب هستند، از در زدن خودداری کرده و با توجه به این که هوا هم قدری سرد بوده است، در کوچه می مانند و تا اذان صبح همانجا قدم می زنند.

 هنگام اذان که اهل خانه می باید برای نماز صبح بیدار شوند، آقا در می زنند و  وارد خانه می شوند، یکی از فرزندان ایشان که از این قضیه خبردار می شود، سؤال می کند چرا زنگ نزدید؟

ایشان می گویند: شما خواب بودید، زنگ من موجب اذیت و آزار شما می شد!

 منبع: تبیان

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۰۱/۲۰
محمد رضایی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی